نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش

نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش را از سایت نکس دریافت کنید.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخت دید مَلَک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش خیمه در آب و گِل مزرعه ی آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان عِلوی هوس چاه زَنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

(حافظ شیراز، غزلیات، غزل شماره ۱۵۲)