انشا درباره ی قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
انشا درباره ی قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید را از سایت نکس دریافت کنید.
من، یک قطره باران کوچک، از دل ابری تیره و انبوه زاده شدم. در میان انبوهی از قطرات دیگر، در انتظار رهایی لحظه شماری میکردم. مادرم، ابر مهربان، مرا در آغوش خود پرورش داده بود و از رطوبت وجودش سیرابم کرده بود.
بالاخره، لحظه موعود فرا رسید. همراه با دیگر قطرات باران، از ابر جدا شدیم و به سوی زمین شتافتیم. سفری هیجانانگیز و پرماجرا آغاز شده بود.
در طول مسیر، مناظر شگفتانگیزی را از فراز آسمان تماشا میکردم. کوههای سر به فلک کشیده، دشتهای سرسبز، رودخانههای خروشان و شهرها و روستاهای کوچک و بزرگ، همه زیر پای ما بودند.
هر چه به زمین نزدیکتر میشدیم، هیجان من بیشتر میشد. میدانستم که قرار است به زودی نقشی مهم در حیات زمین ایفا کنم. سرانجام، بر روی برگ لطیف گل رز فرود آمدم. گویی مادرم مرا به آغوش گرم خود گرفته بود.
از خنکای نسیم و عطر دلانگیز گل، جان تازهای در من دمیده شد. کمی استراحت کردم و سپس به همراه قطرات دیگر، راه خود را به سمت ریشه گل گشودیم.
سفر در میان ریشهها، سفری پرماجرا و پرفراز و نشیب بود. گاه از میان سنگها عبور میکردیم و گاه در خاک نفوذ میکردیم. بالاخره، به ریشه گل رسیدیم. گویی به گنجینهای گرانبها دست یافته بودیم.
در آن لحظه، شادمانی عجیبی در وجودم موج میزد. میدانستم که به وظیفهام عمل کرده بودم و به حیات گل رز طراوت و شادابی بخشیده بودم.
اما سفر من به اینجا ختم نمیشد. میدانستم که روزی از ریشه گل جدا خواهم شد و به همراه دیگر قطرات باران، راهی سفری دیگر خواهم شد. شاید به رودخانهای بزرگ تبدیل شوم و در آبیاری مزارع و باغها نقش ایفا کنم. یا شاید به اقیانوس پهناور بپیوندم و در چرخه آب کره زمین سهیم شوم.
هر چه که باشد، من برای انجام رسالت خود، آمادهام. من یک قطره باران هستم، کوچک و ناچیز، اما با قلبی بزرگ و پر از امید. من میدانم که نقشی مهم در حیات زمین ایفا میکنم و به همین خاطر، به وجود خود افتخار میکنم.