داستان ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر
داستان ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر را از سایت نکس دریافت کنید.
در زمانهای قدیم، پادشاهی عادل و نیکوکار بر سرزمینی حکمرانی میکرد. او که از دنیا و ثروت خسته شده بود، وصیت کرد که پس از مرگش، تاج و تخت را به اولین کسی که صبح روز بعد وارد شهر میشود، واگذار کنند.
صبح روز بعد، گدایی کهنه پوش و ژولیده اولین نفری بود که وارد دروازه شهر شد. مردم با تعجب به او نگاه میکردند، اما طبق وصیت شاه، او را به قصر بردند و تاج و تخت را به او تقدیم کردند.
گدا که حالا پادشاه شده بود، سعی کرد عادلانه حکومت کند، اما دیری نگذشت که برخی از امرا و درباریان که از قدرت او احساس خطر میکردند، علیه او شورش کردند. پادشاه که توانایی مقابله با آنها را نداشت، بخش زیادی از قلمرو خود را از دست داد.
روزی یکی از دوستان قدیمی گدا که از حال و روز او باخبر شده بود، به دیدنش آمد. او با دیدن وضع اسفبار پادشاه، بسیار متاثر شد و گفت: "ای کاش در همان زمان که گدا بودی، غم نان داشتی، اما این همه غم و اندوه را متحمل نمیشدی!"
پادشاه آهی کشید و گفت: "حق با توست. آن زمان که گدا بودم، فقط غم نان داشتم، اما حالا غم تمام یک ملت بر دوش من است. هر که بامش بیش، برفش بیشتر!"