انشا کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد
انشا کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد را از سایت نکس دریافت کنید.
انشای اول درباره کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد
روزی روزگاری، در دل جنگلی سرسبز و زیبا، کلاغی زندگی میکرد. او همیشه به دنبال یادگیری چیزهای جدید بود. یک روز، کلاغ با دیدن راه رفتن زیبا و منحصر به فرد کبکی، تصمیم گرفت که خودش هم آن را یاد بگیرد.
کلاغ با شوق و علاقه فراوان شروع به تمرین کرد. او ساعتها و روزها را صرف تقلید از حرکات کبک کرد. اما، راه رفتن کبک بسیار متفاوت و پیچیده بود.
هرچه کلاغ بیشتر تلاش میکرد، بیشتر متوجه میشد که نمیتواند مانند کبک راه برود. نه تنها نتوانست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، بلکه راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.
کلاغ که حالا نه میتوانست مثل کبک راه برود و نه مثل قبل خودش، بسیار ناراحت و سردرگم شده بود. او دریافت که سعی در تقلید کورکورانه از دیگران، گاهی اوقات میتواند نتایج ناخواستهای به همراه داشته باشد.
بعد از مدتی، با کمک و راهنمایی دوستانش در جنگل، کلاغ توانست راه رفتن خودش را دوباره به خاطر بیاورد. او آموخت که مهمتر از هر چیز، پذیرش خود واقعی و تواناییهای طبیعی خود است.
از آن پس، کلاغ هیچگاه سعی نکرد چیزی باشد که نیست. او یاد گرفت که هر کسی زیبایی و تواناییهای منحصر به فرد خود را دارد و این تنوع است که جنگل را جایی شگفتانگیز برای زندگی میکند.
انشای دوم کلاغ و کبک به صورت بازآفرینی
مقدمه: در دنیای پرندگان، کلاغی بود که همیشه به زیبایی و راه رفتن کبکها حسادت میکرد. او تصمیم گرفت هر طور شده راه رفتن آنها را یاد بگیرد تا شاید خود را از بقیه متمایز کند.
بدنه انشا: کلاغ هر روز صبح زود از خواب برمیخاست و به میدانی میرفت که کبکها برای جستجوی غذا و قدم زدن از آنجا عبور میکردند. او با دقت به حرکات آنها نگاه میکرد و سعی میکرد حرکاتشان را تقلید کند. اما کلاغ به جای آنکه بهتر شود، روز به روز بیشتر با مشکل مواجه میشد.
همنوعانش از دور به او میخندیدند و میگفتند کلاغ دیوانهای است که فراموش کرده کلاغ است، نه کبک. کلاغ با وجود این همه مسخرهکردن، تسلیم نشد و همچنان تلاشش را ادامه داد. اما یک روز، وقتی خواست به روش همیشگی خود پرواز کند، متوجه شد که حتی راه رفتن ساده به سبک کلاغی خودش را هم فراموش کرده است.
نتیجه گیری: این تجربه به کلاغ درس بزرگی داد. او فهمید که هر موجودی باید به هویت و ویژگیهای طبیعی خود افتخار کند و تلاش برای تقلید کورکورانه از دیگران تنها به فراموشی هویت واقعی خود منجر میشود. از آن پس، کلاغ تصمیم گرفت به جای تلاش برای تغییر خود، روی استعدادها و تواناییهای طبیعی خود کار کند.
و این ضربالمثل به یادگار ماند که "کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد"، یادآور این حقیقت است که افراد باید ویژگیهای منحصر به فرد خود را پذیرفته و قدر دانند تا در زندگی به تعادل و خوشبختی دست یابند.