انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید را از سایت نکس دریافت کنید.
مقدمه
آن روز که مادرم ابر، به خودش میپیچید و با بادی که به او میوزید به این طرف و آن طرف کشیده میشد، سرشار از ترس و هیجان بودم. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد تا اینکه چکیدم و به زمین فرو ریختم.
بدنه
تمام مدتی که در آسمان در حال فروچکیدن بودم تا موقعی که به برگ یک درخت برخورد کردم، در حال جیغ کشیدن بودم. قطره های دیگر را میدیدم که بعضی از آن ها شاد و خندان انگار در حال بازی کردن بودند و بعضی قطره های دیگر هاج و واج در سکوت به سقوط خودشان نگاه میکردند. یک برگ تازه جوانه زده ی زیبا آغوشش را باز کرد تا من روی او قرار بگیرم. وقتی روی برگ نشستم آرام آرام بغضم ترکید و اشک از چشمانم سرازیر شد. برگ با مهربانی گفت: در این بهار زیبا و دل انگیز چرا گریه میکنی؟ از چه دلت گرفته؟
کمی روی برگ جابجا شدم و گفتم: دلم برای مادرم ابر تنگ شده. نکند دیگر هیچوقت نبینمش؟ وقتی از تن او جدا شدم پریشان بود و حتما او هم حالا دلتنگ من است.
برگ تکانی خورد، انگار خنده اش گرفته بود: قطره باران عزیز، تو هنوز خیلی کوچک و بی تجربه هستی. دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. به زودی از من هم جدا میشوی و در نهایت در دل زمین فرو میروی. تو باعث سرسبزی و طراوت گل ها و گیاهان میشوی. همه جا را پاک و معطر میکنی آنقدر که با آمدنت همه موجودات، خدا را شکر میکنند. آن وقت زمانش که فرا برسد دوباره بخار میشوی و به آغوش مادرت برمیگردی.
با حرف هایی که شنیدم دلم آرام گرفت. کم کم از نوک برگ سرازیر شدم و در خاکِ پایین درخت فرو رفتم.