معنی شعر کاوه دادخواه فارسی یازدهم فنی

معنی شعر کاوه دادخواه فارسی یازدهم فنی را از سایت نکس دریافت کنید.

  • وقتی ضحاک پادشاه ایران شد، فرمانروایی او هزار سال به درازا کشید.
  • روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوسیرت مشهور شدند. (جهان به کام بدکرداران شد).
  • هنر و فضیلتهای اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همه جا را فراگرفت.
  • روزگار بسیاری به این شیوه گذشت و (آرام آرام) ضحّاکِ همچون اژدها، در تنگنا افتاد.
  • اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
  • ضحّاک از همۀ سرزمین ها، بزرگان را فراخواند تا جایگاه خود را در پادشاهی استوار سازد.
  • سپس به روحیانیون دانا گفت: «ای هنرمندانِ نژاده و خردمند … (با بیت بعد موقوف المعانی)
  • من مخفیانه دشمن و بدخواهی دارم و این نکته، بر خردمندان آشکار است…
  • دشمن من سن و سال کمی دارد؛ اما دانشش بسیار است؛ پهلوانی است بی اصل و نسب، شجاع و بزرگ …
  • از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند.
  • به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
  • در همان موقع، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد یک شاکی (کاوه آهنگر) بلند شد.
  • کاوۀ ستمدیده را نزد ضحاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.
  • ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟»
  • (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه، دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوۀ دادخواهم.»
  • آهنگری بی‌آزارم؛ اما شاه، ظلم و ستم بسیاری به من کرده است.
  • اگر تو پادشاه هستي يا پیکری مثل اژدها داری، بايد دربارۀ سرگذشت من قضاوت کني…
  • اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟
  • ضحّاک به گفتار او توجه کرد و تعجّب کرد که این سخنان گستاخانه را از او می‌شنود.
  • فرزند او را به او بازگرداندند و دلش را به دست آوردند. (از کاوه دلجویی کردند.)
  • سپس ضحّاک به کاوه دستور داد که او نیز آن استشهادنامه را گواهی کند (امضا و تایید کند.)
  • هنگامی که کاوه استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان کشور کرد و … (با بیت بعد موقوف المعانی)
  • فریاد برآورد که: ای پشتیبانان ضحّاک دیوخو، که از خدای جهان نمی ترسید…
  • همۀ شما جهنّمی هستید؛ زیرا از ضحّاک فرمان می برید…
  • این استشهاد را گواهی و تأیید نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.
  • سپس کاوه فریاد برآورد و در حالی که از خشم می لرزید، استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
  • هنگامی که کاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او گرد آمدند.
  • کاوه خروشید و فریاد زد و مردم را به حق و عدالت و خروش فراخواند.
  • از آن (پیش بندِ) چرمین که آهنگران، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند… (موقوف المعانی)
  • کاوه آن را بر سرِ نیزه آویخت، همان گاه انبوهی و شلوغی بازار را فرا گرفت و مردم جمع شدند.
  • کاوه در حالی که درفش به دست داشت، فریاد می زد: که ای بزرگان خداپرست…
  • هر کسی می خواهد از فریدون طرفداری کند، باید خود را از یوغ بندگی و ظلم و ستم ضحّاک آزاد کند…
  • جنبشی راه بیندازید؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست.
  • مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.
  • کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت.
  • کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد، مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ(شادمانی) شان بلند شد.
  • فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست.
  • فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.
  • همه پشت‌بام ها و کوچه ها را مردم پر کرده بودند. کسانی که از جنگاوری بهره ای داشتند.
  • هر کس در شهر جوان بود، یا از پیرانِ جنگ آزموده بود،
  • به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک رستند.
  • ضحّاک به دنبال چاره ای می گشت. او از لشکرگاه به سوی کاخ رفت.
  • همین که ضحّاک از اسب پایین آمد فریدون به سرعت باد، به سوی او رفت.
  • فریدون گرز خود را که به شکل سر گاو بود در دست گرفت، بر سر ضحّاک زد و کلاهخود او را درهم شکست.
  • ضحّاک را همچون اسبی به کوه دماوند آورد و آنجا او را به رنجیر کشید.
  • به دست او نام ضحّاک از میان رفت و جهان از بدیهای او (ضحّاک) پاک شد.