انشا درمورد کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد

انشا درمورد کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد را از سایت نکس دریافت کنید.

مقدمه: کلاغ هر روز منتظر آمدن کبک می نشست و نگاه می کرد. کبک در ادبیات فارسی سمبل راه رفتن زیبا و جذاب می باشد که خرامان خرامان و با عشوه راه می رود. اما کلاغ فقط نگاه کرد و چیزی یاد نگرفت.

بدنه: خرامان خرامان از مسیر کلاغ می رفت و دل کلاغ می برد، پرهای آراسته و رنگ زیبا، کلاغ با حسرت نگاه می کرد و دوست داشت مثل کبک دلبری کند. هر روز در همان قرار گاه می ماند و نگاه می کرد و پس از رفتن کبک شروع به تمرین کردن می نمود.

دوتا غلط می رفت و یکی درست، پاهایش به هم می خورد و گاهی هم زخمی می شد، این یعنی تقلید کورکورانه و دیدن ظاهر مردم، هیچ وقت فکر نکرد که من کلاغم و چه قدر ارتفاع پروازم بلند است، پرهایم سیاه است و حیای من بی نظیر است، فقط به پرهای کبک و خرامیدنش نگاه می کرد، نمی دانست که سرش همیشه در برف است و مردم را نمی بیند و از نظرات مردم در مورد خودش خبر ندارد.

همه جای جهان زیر بال و پر من است و من پرنده روز های سرد زمستان و گرمای طاقت فرسایی تابستانم، چرا باید خودم و توانمندی های خودم را از یاد ببرم. باید به راه و روش خودم راه بروم و منتظر هیچ کس نباشم.

نتیجه گیری: همیشه شیوه زندگی خودتان را ادامه دهید و ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید.